بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

ما را ز تو، غیر از تو تمنایی نیست
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
مادرم زهرا

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

اسم وبلاگ اسم هیئت مان است،محبان فاطمه الزهرا(س)

راستش وقتی می‌خواستم شروع کنم وبلاگ را، به خودم قول دادم جز برای ارباب عالم ننویسم

همین شد که اسم خودم را گذاشتم بچه هیئتی و زیر اسم هیئت شروع کردم

همین شد که همه پست ها-حتی بی ربط ترین اش مثل چای خانه!-  یک جورایی ربط دارد به ارباب

( البته یک سری مطالب بود که معرفی کتاب و فیلم و... بود که اون هم سعی می کردم هیئتی ببینمشان...)

اینجا هر حرفی نمی توانم بزنم...چون زیر سیاهی هستم...اینجا فقط گریه...

به ذهنم زد قالبهای دیگری هم بزنم تا بتوانم اونجا ها هم بنویسم...

یعنی این وبلاگ می شود وبلاگ هیئتی و چند تا وبلاگ دیگر هم درست می کنم...

اسامی شان اینجاست... بعضی خالی و بعضی مطلب دار(توی پیوندهایم هم هستند)

الان که ماه عزاست و این کارها این موقع ها حکم رقص وقت شکار است...بعد دهه ان شاء الله سروسامان می دهم شان...

 

1- moheban-zahra.blog.ir(بچه هیئتی) اینجا همین جاست!فقط هیئتی می نویسم... قبلی ها را هم برداشتم تا ببرم بگذارم سرجایشان...

2-tanagholat.blog.ir(تنقلات روح) اینجا همین جایی هایی بود که رفت آنجا! مطالب معرفی فیلم و کتاب و مستند و...

3-shereashegh.blog.ir(شعر عاشق) اینجا شعرهایی را می نویسم که لیاقت ندارند بیایند زیر علم... عشق زمینی!دانشجویی!...

4-moteahelemoteahed.blog.ir(جوانک متاهل) مطالبی تربیتی... گاهی برداشتها و برنامه های خودم و گاهی هم از این ور و اون ور چیز می نویسم... تصمیم ام پلن ریزی خامی برای دوره تعهد و تاهل است...

 

توسعه یافته شدیم رفت! انتلکتوئل!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۱:۱۹
امید
برای این روزها خوب است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۰۶:۴۴
امید

می‌دانم که از حجم نوشته‌ام یک کمی جاخورده‌ای! اما انصافا از خواندنش پشیمان نمی‌شوی!

اگر صبر داشته باشی و خوب بخوانی، حداقل اش این است که نگاهت راجع به یکی از اعمال روزانه ات تغییر خواهد کرد...

 

قُل قُل قُل

الان که دارم می نویسم پای قلیانم!

باورت نمی شود؟پف ف ف ف ف! دودش اذیت ات کرد؟

خنک بود،نه؟ پرتقال نعناع است... نوبرانه می‌کشم!

راستش پاتوق من اینجاست! قهوه‌خانه سوته‌دلان.

دوسیبِ اینجا حرف ندارد... البته بعد از چای‌اش...

گفتم چای!

دلیل اینکه قلم به دست شده ام در این فضایِ خسته‌یِ فرهنگی! همین چای است!

راستش چند وقت پیش متوجه شدم نگاهم به چای با نگاه بقیه خیلی فرق دارد؛ گفتم مطلبی بنویسم... کجا بهتر از اینجا؟!

قُل قُل قُل

***

من به چای که نگاه می‌کنم یاد روح می‌افتم! خودِ خودِ روح هم که نه، یاد معنویت...

اصلا چای برای من نماد تقرب و پختگی است!

با چای می‌شود همه‌ی زندگی را مدل کرد...

مثلا تیپ و شخصیت آدم‌ها چون به میزان معنویت و پختگی‌شان در زندگی ربط دارد، عینهو چای است!

بعضی-مثل خود من- چای کیسه‌ای ‌اند، یعنی هرچه رنگ و بو دارند عاریتی است و مال خودشان نیست. اصل شان یک مشت چای شکسته و تفاله چای است که به آن طعم و رنگ زده‌اند که مزه دهد، ولی دوبار که توی آب بالا پائین شود تمام می‌شود...

یک سری دیگر چای خاک‌دار هستند...خرده شیشه دارند... خالص نیستند!

چای جوشیده هم مردی است که به بهانه های مختلف-معنویت،آزادی،عدم دلبستگی- زن نمی‌گیرد!

سن‌اش که بالا رفت این بابا، چای جوشیده است...بدمزه است...

بعضی مثل چای دو رنگ هستند(از این چای هایی که مثل شربت آلبالوی خانگی ته‌نشین شده! روی آن آب جوش است...خیلی باید حرفه‌ای باشی تا بتوانی بریزی)

ظاهرشان نشان نمی‌دهد که چای‌اند یا آب جوش... دو رنگ‌اند!

بعضی دیگر هم مثل چای‌یخ هستند!

یک مدتی سر وکله‌شان پیدا می‌شود و سروصدا می‌کنند، اما ته‌اش هیچی درنمی‌آید و منقرض می‌شوند... توی آدم حسابی ها هم مشتری ندارند...

 

چای طعم های مختلفی دارد و هر کدامش یک خاصیت!درست مثل آدم ها!

چای دارچین

چای آلبالویی

چای و گلاب(بعضی توی چای گلاب می ریزند! آرامش می‌آورد)

چای زعفرونی(آدم را می خنداند و نشاط آور است)

چای لیمو

چای زغالی که مثل آدمِ باصفاست، بوی فطرت ات را می‌دهد

چای کوهی...

 

جهت گیری آدم‌ها در مورد چای محک خوبی است که بفهمی چند چند است طرف!

یک عده هستند که اصلا چای را مضر می‌دانند و نمی خورند!

اینها همان‌هایی هستند که دوست دارند توی زندگی کله‌شان را بندازند پائین و بدون عشق زندگی کنند!

دلیل بعضی‌هاشان هم جالب است

یکی می‌گفت چای را هیچ حیوانی نمی‌خورد، یعنی مثلا تفاله یا خود چای را به هر حیوانی بدهی نمی خورد، پس چای سمی است!

این بابا خودش نفهمید که همین حرفش اثبات حرف من است که چای نماد عشق است!

اصلا جالب است بدانید که چای تنها گیاهی است که آفت ندارد! می گویند چون سمی است!

اما نمی‌فهمند! چای حقیقت است که آفت ندارد!

یک عده دیگر هستند که اصلا توی عمرشان چای نخورده اند، فقط نسکافه خورده اند!

این ها همان‌هایی هستند که تا به حال برای ارباب گریه نکرده‌اند!

یعنی اگر یکبار طعم چای(بخوان عشق) دم کشیده هیئتی را می‌چشیدند، دیگر دور و بر نسکافه و هر کوفت و زهرماری نمی‌رفتند!

بعضی ها هم هستند که قلبشان کم طاقت است.

چای کمرنگ می‌خورند! اینها همان‌هایی هستند که حقیقت را معترف‌اند اما تاب غلظت آن را ندارند. از دور دستی بر آتش می‌گیرند و دوری و دوستی!!!

اما آنها که عشق چای‌اند انگار عاشق‌ترند...به حقیقت بیشتر راه برده‌اند!

 

باز هم از روی چای می توان به ارزش مکان‌ها و زمان‌ها پی برد!

بی‌خود نیست که گفته‌اند شرف المکان بالمکین(ارزش هر جایی به فرد یا چیزی است که در آن قرار می‌گیرد!)

یعنی اگر خوب دقت کنی، از تناسب چای با آن مکان و زمان می توانی بفهمی آنجا یا آن لحظه چقدر ارزش دارد!

باز هم مثال می‌زنم!

بعضی جاها اصلا مظهر چای است! یعنی صفا و عشق آنجا هیچ راهی برای نشان دادن خود ندارد مگر اینکه از چای بزند بیرون!

خانه مادربزرگ ها...همیشه چای‌اش آماده است!

تازه هرچه مادربزرگت مهربان‌تر و لطیف‌تر باشد چای‌اش آماده تر است!

به یکی هم اکتفا نمی‌کند، 2-3 تا میبندد به خیکت تا باصفایت کند! ولو بترکی!

قبل از نماز اصلا چای یک طعم دیگر دارد... نمازی که قبل‌اش چای خورده باشی معنویت دیگری دارد! امتحان کن!

اصلا جایی خوانده بودم که یکی از علما بوده که در مسجد اش قبل از نماز چای می دادند و خودش هم بدون چای نماز نمی‌خوانده!

حتی در دستورات بعضی علما هم آمده که نیمه‌شب که برای نماز شب بلند می‌شوی بعد از وضو-شاید هم قبل اش!- زیر کتری را روشن کن و چای بخور... به هر حال معده آدم هم باید مسیر کمال را طی کند!

یا اصلا وقتی هوا سرد است! وقتی از سرما کله ات را می‌کنی توی یقه ات! دلت نمی خواهد اصلا حرف بزنی! حتی خود طبیعت هم انگار ساکت تر شده...اینجا چای است که یخ ات را می‌شکند و به حرف‌ات می‌آورد! چای است که دلت را از سرما زدگی نجات می‌دهد!

چرا راه دور بروم؟

توی همین قهوه خانه که من نشسته‌ام هر کسی از یک دردی آمده و اینجا نشسته

چقدر خوب گفت شاعر:

از درد و داغ دهر فقط در دلت بنال- این شرح را به شیشه قلیان نوشته‌اند

قلیان به ناله آمد و دودش به سر دوید- از بس که من دهان به دهانش گذاشتم

بی حکمت نیست! توی قهوه خانه آدم اصلا معنوی‌تر است!

قهوه‌خانه مردانه است! جای دردها را توی دود و آه حل کردن... جای دمیدن روزگار!

کاری ندارم که بعضی‌ها آبروی همه چیز را می‌برند. اصلا هر جمعی و هر کاری نخاله خاص خودش را دارد...

اما شک ندارم که اصل قهوه خانه و قلیان یک پشتوانه معنوی داشته!

حالا توی همین قهوه‌خانه حتما یک نفر مسئول گرداندن چای است...

تازه توی بعضی قهوه خانه ها-مثل اینجا- یکی در میان چای آلبالویی هم بهت می‌دهد که حالش را ببری...

 

بعضی کارها را حتما باید با چای انجام دهی!

مطمئنم شاعری که کنار بساط ‌اش یک کتری چای هندی دم کشیده باشد حتما موفق تر است از شاعری که کنارش مثلا قهوه باشد-چه برسد به این جدیدی‌ها که توی بغل یار شاعر می‌شوند!- شاعری که با چای شعر بگوید حتما آدم را پرواز می دهد!

یا مثلا صبح ات را باید با چای شروع کنی! اصلا روزی که با چای شروع نشود روز خوبی نیست آن روز!

یا فشارت که می‌افتد باید چای نبات بخوری تا سرپا شوی.

اصلا آنها که پای منقل می‌نشینند و سینه سوخته‌اند، وقتی روحشان دارد یک مرحله‌ای را طی می‌کند!! حتما باید چای بخورند!

آن هم پررنگ...

 

بعضی جاها اصلا چای نمی چسبد! یعنی حقیقت آنجا کم است!آنجا به کلاس چایی نمی‌خورد...

اینجور جاها اینقدر از نظر تکامل روحی ناقص است که چای راهی ندارد!

بعضی مثلا بالاشهری ها یا آنها که ادای روشن فکری دارند، چای نمی خورند! نسکافه را ترجیح می دهند...

یا با دوست دخترت که بیرون بروی نمی‌توانی ببری بهش چای بدهی!

یا توی عروسی که همه به فکر فخر فروشی و نشان دادن خودشون هستند چای جایی ندارد!

 

دم کشیدن چای خودش یک سیر تکامل است. آدم مثل چای است که باید دم بکشد. دم کشیدن خودش هدف است...

دم کشیدن یعنی با عشق امیرالمومنین زندگی کردن! اصلا عشق امیرالمومنین مثل مزرعه چای هندی است...آفت ندارد! تازه اگر بتوانی چند تا از پره آن را برای خودت خوب دم کنی، از همه چیز بی نیازی...

مثل راننده ها می توانی با  چای، مسیرهای تاریک شبانه را بروی و خواب آلوده نشوی!

 

چای ایرانی هم مثل اسلام ایرانی است!

نمی توانی باهاش ارتباط برقرار کنی! دم نمی کشد!

مردم سراغ چای هندی خواهند رفت... یا امیرالمومنین!

در هند حتما خبرهایی است!

(شاید بعدا برداشتم یک چیزی هم در مورد هند نوشتم! سبک شعر هندی بوی خون می‌دهد، بوی مردانگی، بوی امیرالمومنین...چای هندی هم که...هند برایم سوال است!)

 

گفتم چای برای من نماد معنویت و کمال است!

سرت را درد آوردم، اما راستش حرف اصلی‌ام را اینجا می‌زنم!

یک سری جاها هست که واقعا نشان می دهد این کمال طلبی چای را...

برای مثال مرد که کار می‌کند و عرق می‌ریزد و نان حلال در می‌آورد، بدجوری چای واجب است!

یعنی وقتی جوهر مردی‌اش را رو کرد و اصل‌اش را بروز داد، آن وقت تازه چای لازم می‌شود...

دهاتی های باصفا توی ضلّ آفتاب و عرق ریزان چای می خورند تا خستگی‌شان رفع شود!

یا همین خواستگاری!

توی خواستگاری دختر و پسر تمام فکر و ذکرشان آینده‌شان است و دارند به خودشان و شریک زندگی‌شان فکر می‌کنند!

دنبال شناخت هم مسیرشان هستند!

پس عروس می‌رود و چای می‌آورد!

 

باز هم دلیل می‌خواهی؟

پس آس ام را برایت رو می‌کنم!

چای هیئت!

اگر بعد روضه چای نخوری انگار یک جای کار ناقص است...

بعد روضه عجیب می‌چسبد، دو سه تا حبه قند و چای حسین(ع)...

گریه ات را کرده‌ای و و سینه‌ات را زده‌ای و دوباره با غزل آخر هیئت بارانی شده‌ای..

نگاه کن!دارند چای می‌آورند!

عرق کهنه شیراز مرا مست نکرد- چایی روضه ارباب زمین ‌گیرم کرد

محرم است و ایستگاه چای صلواتی اش! اصلا محرم را با ایستگاه صلواتی چای می‌شناسند!

 

ساده ول‌ات نمی‌کنم!عکس اول مطلب را ببین!

چای عراق را خورده‌ای؟

اربعین کربلا که بروی، مقرب که بشوی، چای پر رنگ آتیشی‌ات می دهند...

انصافا بعد چای عراقی دیگر چایی هیچ کجا بهت مزه نمی‌دهد!

غلیظ...تلخ...چای هندی که توی عراق دم کرده‌اند...

تلخیِ چای عراق و شهد شیرین حسین اربعین کرببلا لذت دیگر دارد...

 

حالا پاشو برو یک لیوان چای برای خودت دم کن و به حرف هام فکر کن... بگذار دلت قضاوت کند!


پ.ن1: پای قلیانم و خمار! مطالبی که نوشتم سندیت علمی ندارد...دلی است!

پ.ن2: قلیان بازی ها را تقدیم می‌کنم به اکبرآقا به خاطر خاطرات شان توی قاسم آباد5 که با قلیان و سیگارِ جوانی‌شان می‌خواستند دلمان را آب کنند!

پ.ن3: دلم قل قل قل می کند...اسم اتاق ام را گذاشته ام سوته دلان...چای اش همیشه به راه است انجا! وگرنه من کجا و قهوه خانه؟! کی باور می‌کند؟مردم چه می‌گویند؟!

۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۰۱:۵۴
امید

به خیال خود شعری سرودم برای آقا علی اکبر(ع)

اولین بار که در جلسه ای خواندم گفتند قافیه ندارد!(اوایل فکر می کردم ردیف می تواند قافیه باشد...)

مشق جلسه بعدی ام بود که مقفّایش کنم... اما جلسه دیگر تکرار نشد!

دیگر در حال و هوای آن روزهایم نیستم.می ترسم اگر دستش بزنم خراب تر شود.

شاید همین را بخرند...

نذر بدن به هم ریخته آقا علی اکبر(ع)

 

چقدر زخم بر این پیکر تو جا شده است

ولدی! خیز و ببین قامت من تا شده است

بدنم تاب ندارد که سواره آیم

این زمین خوردن من مایه زحمت شده است

بر زمین پای کشیدم و رسیدم به سرت

عمه ات زودتر از من به تو مهمان شده است

" العطش کشته مرا" گفتی و خجلت دادی

اشک من آب برای لب خشکت شده است

گفتم عباس و جوانان حرم جمع شوند

کثرتت جان دلم مایه وحدت شده است

یک دگر بار، پدر گو، پسرم می میرم

لخته بیرون ببرم، راه گلو وا شده است

...

----

پ.ن. آقا جواد حیدری می گفت کسی برای کربلا شعری مثل این گفت: اسب حسین به کربلا علف نخورد و...

شاید گریه کرد و از او خریدند...

یا آن شمع ساز که برای امیرالمومنین گفت:

شمع می سازم برایت یا علی--- قدّ این گلدسته هایت یا علی

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۱
امید