اربعین، کرببلا...
در مسیر پیاده روی نجف تا کربلا، سراسر راه نخلستان است. رسم عراقی ها این است که در کنار موکِب هاشان- مهمانسرا- سینی های پر از خرمای نخلستان شان می گذارند برای پذیرایی...
دست می برم و یک تکه خرما بر می دارم که دهانم تلخ می شود.
یادم می آید که شنیدم بعد از عاشورا، آنها که برمی گشتند به سوی کوفه در مسیر با خرما پذیرایی می شدند.
بعید هم نیست از آنها... به نیت قربت تیغ کشیده بودند، لابد پذیرایی از قاتلین ثواب هم داشته...
و دهانم تلخ تر و چشمانم غرق می شود وقتی فکر می کنم کسی هم بوده که به خاطر یک مشت خرما آن چنان کرده باشد...
مثل همچو منی که بچه سال تر که بودم گاها به نیت غذای جلسه، هیئت می آمدم و برای آنکه بی عار نباشم گریه و سینه زنی هم می کردم..
آیا بوده کسی که نمی دانسته چه کار دارد می کند؟ به خاطر شلوغی و اینکه همه می رفته اند، رفته باشد؟
آیا بوده کسی که به خاطر خرما به بیابان طف آمده باشد و برای آنکه بی عار نباشد دست به شمشیر و نیزه و سنگ شده باشد؟