بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

ما را ز تو، غیر از تو تمنایی نیست
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
مادرم زهرا

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۴۵ ب.ظ

آیت اللهِ غمگین...

سلام حضرت آیت الله...

خوبی؟... من هم.. .شکر... امّا کمی... بگذریم...

نمی‌دانم بار چندم است که به دیدارت می‌آیم. اما هر بار که آمده‌ام آرام شده‌ام...

اولین بار را به خوبی یاد دارم... کمی تصویر مبهم است. فقط یادم است 5 یا 6 ساله بودم. با مادرم کنارت نشسته بودم و مادر مرا نصیحت می‌کرد... بعد هم به تو خیره شد و کمی گریه کرد... بچه سال بودم...

حال که دقیق‌تر می‌شوم، 6 ساله بودم. چند ماه بعد از عروسیِ خواهر بزرگترم بود که آمدیم دیدار شما... با خانواده داماد... و من خیلی شیطنت کردم و مادر که می‌خواست نصیحت‌ام کند، مرا پیش شما آورد...

حضرت آیت الله...

هر بار که پیش روی شما می‌ایستم حس می‌کنم قیامت شده و روبروی خدا ایستاده‌ام...

هر بار که پا برهنه می‌شوم و می‌آیم جلوتر... وقتی با تو روبرو می‌شوم، تنهای تنها... دیگر جلوی چشمم هیچ چیز نیست جز تو و آسمان... افقی تا بیکران... سرم را بالا می‌گیرم و به آسمان نگاه می‌کنم و تو...

چشمانم را می‌بندم و صدای تو در گوشم می‌پیچد... انگار روبروی خدا ایستاده ام...

حضرت آیت الله...

تو مرجع تقلید من هستی... نماد پاکی و پاک کنندگی...

تو هر چیز بد و آلوده‌ای را درون خودت می‌کشی و پاک‌اش می‌کنی...

تو از درون پر از ناله و غوغایی... اما آرام به ما می‌رسی...

غوغا می‌کنی... به خودت می‌پیچی... فریاد می‌زنی... اما در خودت...

حضرت آیت الله...

تو آیه‌ای هستی که غمگین است...

برای همین دوست‌ترت دارم...

کاش مدینه هم یکی مثل تو را داشت. آن وقت مولای مردان، شاید به جای چاه، تو را انتخاب می‌کرد... شاید...

حضرت آیت الله...

این بار هم آرام شدم... امشب کنار تو چند ساعتی نشستم، راه رفتم و دراز کشیدم...


پ‌ن1) خیلی ناگهانی(15 الی 20 دقیقه) تصمیم گرفتیم برویم دیدار حضرت آیت الله....

راهی شدیم با چند تا از بچه‌ها...آنها برگشتند و من 3-4 روزی ماندم...

پ‌ن2) بنا داشتم بین دو ترم دانشگاه بروم کویر را ببینم... اما سر از دریا در آوردم....

دریا! دریا! دوباره دریا! دریا!

باران! باران! دوباره باران! باران!

ای کاش تمام فصل ها حرف تو بود:

باران! باران! همیشه باران! باران!

پ‌ن3)این را هم آنجا درست کردم:

 شمال1

شمال 2

بعدا دیدم می‌شود مثل این تابلوهای روشنفکری نگاهش کرد! اعدام یک مبارز(آجر به دست) و رویش جوانه ها... تازه آب هم از سرش گذشته...!!!(البته همه این ها در هنگام خلق این اثر هنری مد نظر بود! به جان خودم!)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۰۶
امید

نظرات  (۱۳)

۰۶ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۰۲ علی اکبر قلیچ خانی
سلام نقاشیت خیلی شبیه حال و روز خودته . منظورت از متن برای من کمی گنگ بود . پیش ما هم بیا
پاسخ:
منظورم از متن... دریا آیت الله غمگین!
من دریا را دوست دارم!
به دریا که نگاه می کنم خستگی ام در می رود!
شمال بودم...

حال و روز من بدتره! من آب از روم رد شده!
۰۶ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۳۴ محمد جهان گرد
آیت الله رو خوب اومدی. اصلا مثل این که خدا این نشانه هاشو گذاشته تا بریم پیششون و آروم بشیم. دریا، کویر، چاه، شب ....

منظورت از قسمت شکم آدمه که قطع شده دقیقا چیه؟ نشون دهنده قساوت حاکمان بوده که شکمشو بریدن یا این که مثلا می خوای بگی راهش ادامه داره یا برداشت های دیگه؟!
پاسخ:
دریا اما غمگین تر است...
نه بابا! حس اش نبود دیگه ادامه شو درست کنم!
دیدم دریا یه مقدار مرجان آورده لب ساحل، به عنوان گل ریزان ریختم روی شکمش!
۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۰۹ علی اکبر قلیچ خانی
چرا غمگین؟ منو بگو فکرم رفته بود پیش آقای حسن زاده املی که شما تا آنجا که رفتی به دیدارشان هم مشرف شدی.
پاسخ:
نه بابا!
آیت الله دریاست!
سلام

شما غمگین بودی یا آیت الله؟
پاسخ:
آیت الله دم غروب تصویر مجسم غم است...
۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۳۰ احمد اسلامی
سلام ....
زیارت قبول!!!!!!!!
پاسخ:
نائب الزیاره بودیم!
جاتون خالی ماهی هم خوردیم! غذا حضرتی...
سلام علیکم مهندس.
چه عجب منور کردید.
زیارت آیت ا.. العظمی بزودی نصیبتون بشه.

پاسخ:
ایشالا با هم مشهد الرضا!
۰۸ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۱۰ چلچله مهاجر
سلام 
آیت الله را خیلی خوب آمدی ، ولی چرا غمگین ؟؟
من از آیت الله شما پاکی و بی آلایشی ، استقامت و پایداری ، قدرتمندی و افتادگی و . . . را می بینم .  

پرشور و سراسر امید ، امید . 

 
پاسخ:
امید...امید...
همه بچه های جامعه شناسی
پاسخ:
همه مسخره کننده ها!
۱۱ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۳۰ میرساجد سیدموسوی

سلام

خداقوت

به ما هم سر بزن

حالا ایت الله کیه؟

پاسخ:
دریا
چشم میام ایشالا
۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۱۱ امیرحسین(زاویه)
سلام 

خیلی خوب بود فقط این آیت الله که نوشتین قسمت مجهول متن هست آدم همش میخواد بفهمه که این شخص کیه ، :D

زیبا بود ممنون 
پاسخ:
التماس دعا آقا امیرحسین
۱۴ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۳۶ محمد تقی عسکری رکن آبادی

سلام امیدجان

آیت ا... با ژیلا و ویلا

برو آب بکش ! برو ...

به نقل از مارمولک

پاسخ:
ژیلا نبود!
میلاد اسکندری بود!!!
سلام 
خیلی لذت بردم.بدجور دلم هوای دریا کرده.
پاسخ:
بریم؟!
بچه هامون امروز رفتند و من تنها مانده ام در تاریکی شهر و آلودگی هوا و بی کسی همیشگی ام
عید تو فکر باش بریم
پاسخ:
خبر از شما که ویلا دارید!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی