بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

ما را ز تو، غیر از تو تمنایی نیست
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
مادرم زهرا

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۱۴ ق.ظ

شاید آخرین فراری

روز نهم بود که آمد و به امام(ع)پیوست.فقط به پیروزی فکر می کرد.

از همان ابتدا معلوم بود که عاشق نیست،چون شرط گذاشت!

شرط کرد تا وقتی می مانم که مفید باشم...به ارباب گفت اگر تنها شدی،من هم می روم...

-هنگامی که دیدم یاران حسین(ع)کشته شدند و نوبت او و خاندانش رسیده و کسی باقی نمانده،گفتم:ای پسر رسول خدا من گفته بودم که تا وقتی جنگجویی داشته باشی همراه تو می جنگم.حسین(ع)گفت:راست گفتی،ولی چگونه خود را نجات خواهی داد؟

قبلا وقتی دیده بودم که دشمن اسب ها را می کشد،اسب خود را در یکی از چادرها پنهان کرده بودم.اسب را بیرون آورده و سوار شدم و از میان دشمن دور شدم.1

1-ضحاک مشرقی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۲۴
امید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی