بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

ما را ز تو، غیر از تو تمنایی نیست
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
مادرم زهرا

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
سه شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۸ ب.ظ

عمو نبود...

ریحانه چهار سالش است. دختر خواهرم است و شیرین زبان و کمی هم شلوغ.

عصری رسیدند خانه ما.

هوا خیلی سرد بود و آنها برای خرید کمی بیرون معطل شده بودند.

آمدند. رفتم برای استقبال. ریحانه را بغل کردم و بوسیدمش. صورتش یخ بود.

گذاشتمش زمین؛ دوتا دستم را گذاشتم روی دو طرف صورتش و لبخند زدم.

ریحانه هم خندید و آخیشی! گفت.

یکهو دیدم دستهایم صورتش را پوشانده. از صورتش بزرگتر است.

لبخندم را فرو بردم و از گلویم رفت پائین. بغض شد.

 

پ‌ن) میدونی چرا صورت من شده کبود؟ عمو نبود

میدونی چرا موهام گرفته بوی دود؟ عمو نبود...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۱
امید

نظرات  (۱)

۱۱ آذر ۹۳ ، ۱۴:۴۴ علی اکبر قلیچ خانی
سلام "و" زیاد استفاده کردی . موضوعت هم خیلی  تکراریه. برگرد به آن چه که بودی
پاسخ:

سلام

ممنون از نظرتان

چشم. ویرایش می کنم و و هایش را کم

باید شد آنچه باید شد

آنچه بودیم هم دندان گیر نبود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی