بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

ما را ز تو، غیر از تو تمنایی نیست
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
مادرم زهرا

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۵۶ ب.ظ

قلبم مُرد که نمی‌ترسم!

نمی‌دانم چطور شد که اینطوری شدم...

انگار با خدا رفیق شده‌ام! رفیق صمیمی...

قرآن که می‌خوانم(اگر بخوانم!) به آیه‌های عذاب و جهنم که می‌رسم، می‌گویم با کی کار داری؟! تندی رد می‌شوم...

به این بهانه که مثلا چهارتا سخنرانی شنیده‌ام، می‌گویم خدایا! از جهنم نگو... از خودت بگو...

اصلا ترسی ندارم! پررو شده‌ام...

خطا هم که می‌کنم(این روزها زیاد!) یک ببخشید و خلاص! روز از نو...

از جهنم نمی‌ترسم! نمی‌دانم چرا...

شاید چون زیاد از کرامت و شفاعت اهل‌بیت شنیده‌ام اینطور شده‌ام...

به فکر رفیق شدنم!

انگار این آیات و حرفها برای من نیست...

ترسیدنم(اگر باشد) اکراه دارد. مثل ترسیدن از حرف مادرم که تهدیدم می‌کرد گوشَم را می‌بُرد...

ولی به گمانم اشتباهی شده است. یعنی دارم اشتباهی می‌روم...

این فراز از مناجات خمس‌عشر برای این روزهایم است:

وَ جَلَّلَنِی التَّباعُد مِنکَ لِباسَ مَسکَنَتِی

وَ اَماتَ قَلبی عظیمُ جِنایَتی...

 

* خبر جان دادن امیرالمومنین(ع) را برای حضرت زهرا(س) بردند. گفتند علی(ع) توی مسجد داشت نماز می‌خواند. یکدفعه مثل چوب خشک، به خودش لرزید و افتاد... بیهوش است...

حضرت زهرا(س) فرموده باشد، چیزی نیست؛ شوهرم گاهی اینگونه می‌شود. از خوف خداست...به هوش می‌آید.

** حضرت ارباب(ع) در اوج دعای عرفه... آن لحظه که آب از دیده‌های مبارکش جاری بود، فرمود:

اللهم اجعَلنی اَخشاکَ کَاَنّی اَراکَ...

کاری کن آنچنان از تو ترسم که گویی تو را میبینم

 

راهم را دارم اشتباه می‌روم... خدایا خودت کمک کن...


پ‌ن) وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۱۳
امید

نظرات  (۶)

۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۳۹ علی اکبر قلیچ خانی
جوان باید  با خدا دوستی کرد ولی قبلش بایستی موحد بود. آدم مشرک همیشه خدای بهتری در چنته دارد که اگر دل زده شد خدایش را عوض کند نه خودش را...
پاسخ:
موحد بودنمان آرزوست!
۱۵ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۱۱ احمد درمان
"این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می‌کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می‌خوانم
و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم"    "قیصر امین پور"
ربطش را نمی‌دانم و حتی نمی‌دانم اصلن ربطی دارد...
 
پاسخ:
این روزها گاهی کلاغها را می پرانم
گاهی چوبی توی حوض می اندازم
گاهی پوست درخت ها را می کنم...

من هم نمی دانم ربطش را!
۲۷ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۴۵ مقداد رحیمی
سلام.متن بسیار خوبی بود
موفق باشید
پاسخ:
همچنین
۲۷ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۲۱ امیرحسین-زاویه

یا حسین بن علی (ع) 

پور علوی شاه زمین است و زمان است
او ساقی مینا و می اهل جهان است
گویید اگر الله حسین است بگویم....
.
.
.
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
پاسخ:
بیخیال
حالا شما ببخش!

بهار

فروردین است و زخم پهلو دارد

غم در دل خویش و خنده بر رو دارد

گلدان ترک خورده ی عمر حیدر

بر شاخه گلی شکسته بازو دارد

پاسخ:
یا زهرا...
یچه هیئتی سلام.
لطفا از وبلاگ هیات دانش آموزی فاطمیون باز دید فرمایید.
eheyat.blog.ir
تشکر
پاسخ:
چشم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی