بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

ما را ز تو، غیر از تو تمنایی نیست
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
مادرم زهرا

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
جمعه, ۲۶ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۵۰ ق.ظ

لحظه دیدار

راستش همیشه به آن صحنه فکر می کنم.
اولین سلام ات را که تجسم می کنم چشمانم از اشک پر می شود.
چه آرزوها! اصلا همه اش تقصیر خودتان است که این قدر بلند پرواز شده ام...
آن لحظه که دست روی شانه ام بگذاری...
سلام کنیم...آی...
در صحرای محشر
یا نه، هنگام مرگ...
چه آرزوها!
ولی تو می آیی... تو محشری حسین جان(ع)
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۲۶
امید

نظرات  (۳)

۲۸ مهر ۹۲ ، ۰۶:۳۳ مهدی غلامی
سلام
یعنی میشه ...
۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۱:۵۱ احمد اسلامی

سلام برادر، بازم فقط ی خط شعر به ذهنم رسید که اومدنمو ثبت بکنه...


حتی مسیح میّت ما را نفس نداد

ای بچه های فاطمه بازم دم شما...


صلی الله علیک یا اباعبدالله

پاسخ:
حسین جان...
این سیئات را حسناتم نوشته اید
یعنی به جای آن همه ما...! این همه شما...!
سلام

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی