بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

ما را ز تو، غیر از تو تمنایی نیست
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
مادرم زهرا

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
سه شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۰ ب.ظ

مرغان خانگی

کم کم داشت زمان بیرون آمدن جوجه ها از تخم می‌رسید.

مرغ خانگی روی تخم‌ها خوابیده بود و آرامشی داشت به خواب آلوده.

جوجه‌ها کم‌کم بیرون می‌آمدند. اولی، دومی، ...

صاحب‌خانه هر روز به آنها سر می‌زد، ظرف دانه و آب را پر می‌کرد.

همه‌ی جوجه‌ها بیرون آمدند. دور و بر مادرشان راه رفتن را تمرین می‌کردند.

اما یکی از جوجه‌ها با بقیه فرق می‌کرد؛ صاحب‌خانه این را خوب می‌دانست.

روزها می‌گذشت و جوجه‌ها بزرگ‌تر می‌شدند.

صاحب‌خانه مرغ و جوجه‌ها را توی باغ رها و جوجه‌ای که با بقیه فرق داشت را جدا کرد.

مرغ خانگی بی‌تابی می‌کرد. دور و بر صاحب‌خانه می‌رفت.

صاحب‌خانه جوجه را توی دست گرفت و توی حوض آب انداخت، جوجه روی آب ماند.

مرغ لبه‌ی حوض پرید و پا در آب می‌زد و بی‌تابی می‌کرد.

بی‌تابی می‌کرد. اما جوجه خوشحال در آب بازی می‌کرد؛ بعد از چند روز گمشده‌اش را پیدا کرده بود.

مرغ تلاش می‌کرد جوجه را از آب بیرون بیاورد. اما جوجه‌اش اصلا میلی به بیرون آمدن نداشت.

 

روزها می‌گذشت و جوجه‌ها بزرگ‌تر می‌شدند.

خروس که بی‌تابی مرغش را می‌دید لب جوی پر آبی که از باغ می‌گذشت آمد و از جوجه خواست بیرون بیاید و به آشیانه‌ بازگردد.

اما پاسخی دیگر شنید:

" اکنون ای پدر، من دریا می‌بینم که مرکب من شده است و وطنِ من و حال من این است.

اگر تو از منی یا من از تواَم، درآ در این دریا، اگرنه، برو بَرِ مرغان خانگی."*

 

پ‌ن1) عرفا بر آب سوارند... موتوا قبل ان تموتوا...

پ‌ن2) *: مقالات شمس تبریزی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۱
امید

نظرات  (۲)

۱۲ آذر ۹۳ ، ۰۷:۵۳ علی اکبر قلیچ خانی
روش جدیدی رو شروع کردی در نوشتن جدیدت . نگاه به متون و ادعیه و استفاده از ذهن و تخیل برای شرح و تفسیرش.  خیلی خوبه. هم نوشتنت هم زیاد نوشتنت. طبیعی هم هست که تا به پختگی برسه زمان ببره. من دعاگوتم که بتونی آن چه در ذهن داری درست و بهتر پیاده کنی. به شرط این که باز حس بی مزه کودکیاری ات جلوی پیشرفتت را نگیره.
پاسخ:

به امید خدا

ممنون!

۱۳ آذر ۹۳ ، ۱۳:۱۴ امیرحسین حاجی زاده
خدایت خیر دهاد
پاسخ:

داده است الحمدالله

شکر خدا که نان شب ما حسین شد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی