بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

ما را ز تو، غیر از تو تمنایی نیست
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
مادرم زهرا

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
دوشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۰۸ ق.ظ

مُرمّل بالدّماء

از ماشین پیاده شدیم...دور تا دورمان کویر بود.هوای یزد این موقع سال خیلی گرم می‌شود.

شن‌های روان تازه جاده را پوشانده بودند...شن‌هایی که خیلی نرم بودند...

گفت: این رَمل ها که می‌بینی،در ساعت شنی استفاده می‌کنند ازشان!

گفتم:رَمل؟

گفت:به شن و ماسه در عربی رمل می‌گویند.

ناگهان یاد عبارتی افتادم.

گفتم: "مُرمّل بالدّماء" یعنی چه؟

فکری کرد.ناگهان عمق نگاهش زیاد شد و چشمش خیس...

سمت ماشین رفت...قمقمه‌ی آب را از ماشین آورد و دستش را کمی خیس کرد.

آن را روی شن‌ها کشید و بالا آورد و روبرویم گرفت.

-دستم شنی شده.می‌گویند مُرمِّل...به خاطر آب: مُرمّل بالماء...

تا آخرش را رفتم...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۲۵
امید

نظرات  (۴)

سلام اخوی

عالی بود.

پاسخ:
یا اباعبدالله...
بسیار زیبا....طیب الله
۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۷ مجید علیپور
عالی
عالی بود
من این متن رو توی تلگرام برای دوستان فرستادم، راضی باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی