بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

ما را ز تو، غیر از تو تمنایی نیست
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
مادرم زهرا

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

دیشب آخرین شب بود، با شیفت شب! شب گردی‌های این چند شبه‌ام تمام شد.

امسال توی جشنواره 22 فیلم دیدم!

خیلی فیلم‌ها که می‌خواستم ببینم را دیدم و چندتایی هم جا ماند.

از حوزه هنری که داشتم می‌رفتم سمت گرم‌خانه! با خودم فکر کردم که واقعا اگر یک لحظه از این هوچی‌گری و تبلیغات و اینکه آدم توی یک پیست دوندگی افتاده که بغل دستی‌های احمقش دارند عین بوفالو می‌دوند!(بوفالو را نمی‌دانم چرا آوردم! شاید چون برداشتم از فیلم بوفالو همینی بوده که دارم می‌نویسم) جدا شوم، چه دلیلی داشت که اینهمه پیگیر جشنواره باشم؟

واقعا چه دلیلی؟مگر چه چیز خیلی مهم و آموزنده‌ای آنجا دستم را گرفت؟

من که ذائقه خودم را شناخته بودم پارسال! سال پیش فیلم محبوب من در جشنواره سی و دوم فیلم" امروز" بود که اتفاقا در جشنواره تف هم کف دستش نینداختند.

امسال با" آتلان" عشق کردم که مستندی بود در مورد یک اسب با شخصیت! و ...

 

راستش دلیل خیلی موجهی برای این فیلم دیدن‌هایم پیدا نکردم. تنها دلیلش این بوده که باید می‌دیدم که عقب نمانم و مثلا جلوی بقیه بگویم که آره! مثلا از فیلم بهرام توکلی(من دیه گو مارادونا هستم) مثلا فلان برداشت را کرده‌ام که به عقل بابای کمال تبریزی در طعم شیرین خیال هم نرسیده و مثلا بگویم" خانه دختر" که من دیده‌ام فکر کنم توقیف شود چون داستان پدری است که به دخترش تجاوز کرده! و عمرا کسی در سینما این را نفهمید چون دیالوگش سانسور شده! و مثلا بگویم" احتمال باران اسیدی" در مورد اختلال جنسیت بوده و شمس لنگرودی مرد نیست و مثلا آن دخترک را که گرفتند پسرپوش بود و ...

 

دلیلم نه سرگرمی بود! و نتیجه‌ ای که گرفتم هم فهم عمیق تری از وضع جامعه و تحلیلی از اتفاقات نبود.

دلیلم جو رسانه‌ای و بازی خوردن بود!

سینما مریض است.من هم مریضم. اصلا جامعه ما مریض است. دنیا مریض است!

به قول یک بابایی که اسمش را نمی‌گویم:

" خستگی بیماری قرن رفاه است. انتقاد اخلاقی به جامعه مصرفی، نه تنها مشکلی برای آن ایجاد نمی‌کند که حتی کارکرد هم برایش دارد و آن ایجاد تعادل در جامعه است.

ما در انتظار عصیان‌های وحشیانه و فروپاشی‌های ناگهان هستیم؛ حوادثی که این عشای ربانی سفید را در هم خواهد شکست"


 

پ‌ن1) این بابایی که این جمله‌ی خفن را گفته اسمش ژان بودریار است.یک فیلسوف و جامعه شناس. یک کتابی هم دارد به اسم جامعه مصرفی که کتاب خوبی است!(الان مثلا من اندیشمندم! شیشکی!)

پ‌ن2) عصر یخبندان- روز مبادا- مرگ ماهی- رخ دیوانه- خداحافظی طولانی- خانه دختر-اعترافات ذهن خطرناک من- ماهی سیاه کوچولو-کوچه بی نام-ایران برگر-احتمال باران اسیدی-روباه-من دیه گو مارادونا هستم-بوفالو-من می خوام شاه بشم-آتلان-نزدیک تر و شیفت شب!

چهارتایش جا ماند! ارغوان-تا آمدن احمد-بهمن-چاقی.

شد 22 تا!

پ‌ن3) جایزه جشنواره نیمه سیاسی بود! بهترین فیلم رخ دیوانه نبود. خیلی باگ فیلمنامه ای داشت. اما مفت چنگش!

بهترین بازیگر زن هم باران کوثری نبود! مفت چنگش! آدم بچه پررو باشد و پررویی اش را جلوی دوربین هم ببرد....

اما جوایز من:

عصر یخبندان(فیلم و کارگردانی و بقیه جایزه هایی که دادند به رخ دیوانه!)

بهتربن حس: آتلان

بهترین فیلمنامه: من دیه گو مارادونا هستم!

پ‌ن4) آنچه ندیدم و دوست داشتم ببینم:

مزار شریف-دوران عاشقی-شکاف-طعم شیرین خیال-چهارشنبه19 اردیبهشت-در دنیای تو ساعت چنده؟-بختک-مردی که اسب شد-سمفونی استیضاح-جامه دران-بدون مرز...

پ‌ن5) یه ساعت روضه نوشتم که مثلا افتادم توی جو و رفتم فیلم دیدم! بعد توی پ‌ن4 نشستم اسم 10 تا فیلم آوردم که اگه هنوزم جشنواره بود میرفتم میدیدم!

این یعنی عمق فاجعه! گرفتی؟!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۳۸
امید