يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۵ ق.ظ
امانت دار
برای درس خواندن آمده بودیم خانهی ما.
خانواده ما رفته بودند شهرستان ختم داییِ مادرم. عصری برمیگشتند.
سعید ساعت 8 صبح آمد. قرار گذاشتیم تا ساعت 12 درس بخوانیم. 12 تا 2 هم استراحت و ناهار.
وسایل و کتابها را وسط پذیرایی پهن کردیم.
نیم ساعتی بود درس میخواندیم و سعید برایم چند مسئله را توضیح میداد.
یکدفعه مثل اینکه خبر بدی شنیده باشد رفتارش تغییر کرد.
کمتر سرش را بالا میآورد و مرا نگاه میکرد. تعجب کردم.
چند دقیقه بعد خودش حرفش را زد.
- رضا! میشه اون قاب عکس پشت سرت را برداری...
نگاه کردم. قاب عکس پدر و مادر و خواهر بزرگترم بود... توی مشهد...
۹۳/۰۳/۱۱
میلاد حسین نوگل زهراشده امشب
گیتى ز رخش طور تجلا شده امشب
ده مژده ى جانبخش بعالم ز قدومش
زیرا که در رحمت حق واشده امشب . . .
میلاد امام حسین (ع) مبارک