دوشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۱۳ ق.ظ
خاطره
توی دفتر خاطراتش نوشته بود:
اولین بار که رفتم کربلا فکر نمیکردم حرم اینطوری باشه
یه چیزی شبیه تل خاک و گودال توی ذهنم بود، مثل مقتل...
توی حرم مثل دیوونهها مبهوت بودم.
یه گوشهای چشمم رو گرفت. نوشته شده بود: "راس الحسین"
جلو رفتم و نگاه کردم. یک سنگ سفید بود و ... قتلگاه بود
دیگه هیچ وقت از اون طرف رد نشدم؛ به اونجا نزدیک هم نمیشدم...
ولی از دور میدیدم بعضیها میان و با گوشی از خودشون و قتلگاه عکس میگیرن.
اصلا نمیتونم بفهمم چطور این کار رو میکنن. حتی نمیفهمم چطور بعضیها دلشون میاد از کربلا برای خودشون کفن بخرن...من هیچ وقت از اونجا رد نمیشم...
حتی اگه 100 بار برم حرم...
۹۲/۰۶/۲۵