غزالان معبد
آخرین شیر بیشه هنوز زنده بود و نفس می کشید.
کفتارها دوره اش کردند.
هر کس زخمی می زد و عقب می جست.
گرد و غبار همه جا را پر کرده بود.
زخم هایی که بر پیکر شیر وارد آمده بود حرکاتش را کند می کرد.
با این حال هیچ کفتاری جرات حمله یک تنه را نداشت.
زوزه می کشیدند و پا در خاک می زدند.
غزالان از بالای بلندی مبهوت گرد و غبار بودند.
شیر غرش می کرد و گام بر میداشت و با هر غرشش دامنه گرد و غبار اوج می گرفت.
همه با هم حمله کردند.
هر کسی جایی را زخم میزد اما ضربه آخر را کفتاری وارد کرد که گردن شیر را گرفته بود.
خون شیر گرد و غبار را خواباند اما این سکوت آغاز طوفانی دیگر بود.
غزالان گوش تیز کردند که ناگهان گرد و غباری جدید به پا شد.
انگار گردبادی در راه بود.
کفتاران له له زنان...و غزالان رمیدند.
چشمت حفاظ گاه غزالان معبد است
خوابید آن حصار و غزالان رمیده اند(محمد سهرابی)