نجات شعبانیه
یادش بخیر!
این فراز را بار اول روی سنگ قبر سید علی آقا نجفی دیدم.
الهی! هَب لِی کَمالَ الِانقطاعِ الیکَ و انِر اَبصارَ قُلوبِنَا بضِیاء نظرها اِلیکَ...*
چند بار توی قنوتم خواندم و بعد بلاهای عجیب و غریبی سرم آمد!
دفعه بعد که با آن سر و کار داشتم را خوب یادم است.
سوم دبیرستان بودم!
حاجی نجفی یک شب دستم را گرفت(واقعا دستم را گرفت! مچ دستم را!) و گفت میخواهم کلاسی توی حسینیه بالای محراب مسجد برگزار کنیم و شما هم بیا کار اجرائیش را انجام بده و من هم خوشحال!
بعد اعلامیهای درست کردم که بزنم به درب و دیوار محل و مساجد برای کلاس اخلاق حاجی.
خواندن کتاب اخلاق شُبّر(همانی که توی فیلم کتاب قانون دست به دست میچرخید!)
بالای اعلامیه نوشتم الهی! هَب لِی کَمالَ الِانقطاعِ الیکَ و انِر اَبصارَ قُلوبِنَا بضِیاء نظرها اِلیکَ...
به حاج آقا که نشان دادم خوشحال شد از عبارت! (البته در کنار اینکه ناراحت شد از خوردن اسمش روی اعلامیه)
*قسمتی از مناجات شعبانیه
پن1) من که هیچ وقت درست نفهمیدم چطور است این عبارت!
هر بار آمدم مانوس شوم با آن، چنان پرت شدم که...
باید یکبار برای شیخ تعریف کنم تا نکتهاش را برایم بگوید!
پن2) برای سلامتی حاج آقا نجفی دعایی...