بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

ما را ز تو، غیر از تو تمنایی نیست
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
مادرم زهرا

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۲، ۰۳:۰۹ ب.ظ

برای مادران


از سال دوم دبیرستان تا آخر پیش دانشگاهی پاتوقم بیشتر پنج شنبه ها بهشت زهرا بود.

گاهی با رفقا، گاهی تکی... خدا حفظ اش کند علی شفاعتی که آن موقع ها، هم رکاب خوبی بود برایم. گاهی وسط هفته، گاهی آخر هفته...

خودم با وسط هفته بیشتر صفا می‌کردم، اما نمی شد پنج شنبه ها نرفت. انصافا پنج شنبه ها را فقط به خاطر دیدن آخرین نسل عشق می‌رفتم.

مادران شهدا...

حالا که دارم می نویسم هم، اشک پشت پلکم لمبر زده و نمی توانم درست مانیتور را ببینم.

می رفتم و یک گوشه می‌نشستم و به حرف زدن مادرها گوش می دادم با پسرهاشان...

گریه می کردم با گریه مادری که از پسرش گلایه می کرد که چرا دیگر به خوابش نمی آید...

گریه می کردم با گریه مادری که تنها بود...

این گریه ها فقط برای آخر هفته نبود...

یکشنبه ها هم گریه می کردم وقتی می دیدم مادری بالای سر قبر بچه اش، روی آن کمد های فلزی که عکس و یادگاری تویش گذاشته اند، پلاستیک خریدش را جا گذاشته است. گریه می کردم وقتی می دیدم یک بسته پای مرغ خریده بوده که با آن سوپی بپزد و خریدش حالا خوراک گربه ها بود...

گریه می کردم وقتی...

یادش بخیر!

یک روز پنج شنبه داشتم از سر مزار شهید چمران برمی گشتم که توی همان میدانی، کنار شیر آبی پیرزنی دیدم که خیلی خمیده بود. چادرش به کمرش گره زده شده بود و داشت دو تا دبه آب پر می‌کرد که ببرد سر خاک پسرش...

گفتم مادر بگذار کمکت کنم.

چرخید که نگاهم کند و تشکر کند که دیدم چشم هایش برق زد و چند ثانیه مبهوت نگاهم کرد.

زد زیر گریه... من هم گریه کردم توی خودم.

همراهش آبها را بردم. نشستم سر قبر پسرش و فاتحه ای خواندم.

به عکس پسرش نگاه کردم... خیلی شبیه بودیم... خیلی شبیه بودیم....

کیف پارچه ای اش که مثل این پاکت های کفشی است که می گذارند جلوی ورودی مسجد و امامزاده ها را گرفت جلویم. از تویش یک سیب برداشتم و گریه کنان رفتم...

یادش بخیر...

یادش بخیر! توی سال پیش دانشگاهی می رفتیم بهشت زهرا(س)، آن هم شب! یادش بخیر! یک شب گشت پلیس من و بابک و علی را گرفت! بعد که دید حال و هوایمان بارانی است، بیسم اش را روشن کرد و داد دستم و گفت یه ذره مداحی کن! ما از خنده مرده بودیم! بنده خدا از ما جو گیر تر بود!

یادش بخیر! روز قبل از کنکور چهارشنبه بود. علی شفاعتی را کشیدم کنار! گفتم فردا که پنج شنبه است، صبح برو بهشت زهرا(س)! برو به مادر شهدا بگو برایم دعا کنند. بگو یکی از بچه هاشان دارد کنکور می دهد... بگو دعا کنند که رتبه ام خوب شود و بتوانم رهرو بچه هاشان باشم...

مطمئنا به دعای مادرانم بود که اینطور شد، اما من ارتباطم را قطع کردم!

دانشگاه آمدم و دیگر وقت نکردم زیاد بروم... نه آخر هفته و نه وسط هفته...

حال دلم بدجور خراب است.

گاهی که خیلی حال دلم بد بود می رفتم...

من ارتباطم را قطع کردم و حالا توی این قفس گیر افتاده ام...

 

خوردیم چو گنجشک به دیوار بلورین!

پنداشته بودیم که این پنجره باز است....


پ ن) نوشته اکبر آقا توی غبار(مادران قاسم آبادها) را خواندم و با پلک تر نوشتم اینها را...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۰۶
امید

نظرات  (۱۱)

۰۶ آذر ۹۲ ، ۱۷:۱۰ علی اکبر قلیچ خانی
 وقتی در خانه، کاری برای پدر یا مادرت کردی، آبی به دستشان دادی ، نانی گرفتی براشان، دکتری بردی ، جویای حال شان شدی واز این کارها... و برق رضایت را در چشم شان دیدی و مثلا مادرت گفت دستت درد نکند یا خدا خیرت دهد یا اگر تو نبودی چه می کردم یا از این پسرها صدتاش هم کم است،یادت باشد مادرانی بودند که خودشان را از این عصا ها محروم کردند تا مادران ما محروم نشوند و لذت بچه های خوب داشتن رابچشند . شهدا از آن پسر ها بودند که اگر مانده بودند حسابی عصای دست مادرانشان بودند، از آن پسرها که مادرها هر بار چشمشان بهشان می افتد میگویند از این پسرها صدتاشان هم کم است.
پاسخ:
ممنون که نگاهم می کنید...
سلام 
می باید جنبشی راه بیندازیم برای گرفتاران قعطه شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها . 
از زمانی که عضو گروه شهدای مسجد بودم تا بعد از زمانی که مسئول گروه شهدا بودم ، تو خط مسجد ، بهشت زهرا سلام الله علیها کار می کردم . 
پنجشنبه ای نبود که تو مسیر نباشم . 
شاید وقتی بنویسمشان . 
خط و ربط های خوبی گیرمان می آید ولی حیف غنیمت نمی شمریمشان . 
اللهم جعل عواقب امورنا خیرا . انشاءالله 
راستی قرار بود باهم صحبت کنیم . هنوز منتظرم . 
علی یارمون  
پاسخ:

انتظار خوب چیزی است!

خودم هم منتظرم که باری بنشینم و مردانه با خودم صحبت کنم...

۰۷ آذر ۹۲ ، ۱۲:۴۴ حمید صحراپور
امید آتیشم زدی
پاسخ:

آتش بگیر تا که بفهمی چه می کشم

احساس سوختن به تماشا نمی شود

۰۷ آذر ۹۲ ، ۱۳:۰۸ احمد اسلامی
سلام
زیبا بود
وقتی داشتم مطلبتو می خوندم و صحبت مادر شهید بود بی اختیار یاد مادر دو شهیدی افتادم که فقط و فقط در شرح حال مادر و شهیدانش باید گفت «آه» ...
چه مادری و چه شهدایی...
.آه ...

گریه خوب است که هر شب باشد

"گریه بر چادر زینب باشد"

-----------------------------------
کلمه «آه» بنظرم خیلی کلمه عجیبیه...
فریادرسه...
البته بخاطر اینه که اسمی از اسماءالله...

پاسخ:

ممنون که سر زدید

آه...

۰۷ آذر ۹۲ ، ۱۹:۲۱ احمد درمان
سلام
حال خوبی دارم
دم شما گرم
یا حق
پاسخ:

شما درمانی احمد جان

تو حالت خوب نباشه که ما مریض ها ول معطلیم!

۰۹ آذر ۹۲ ، ۱۳:۴۰ محمد تقی عسکری رکن آبادی

سلام

زیبا بود برادر

یا علی

پاسخ:
چشماتون زیباست!
۱۲ آذر ۹۲ ، ۰۰:۳۲ مهدی غلامی
سلام
روضه ای که در مقابلش همیشه تسلیم ام.
روضه ای مکشوف نیست.
روضه ای است دو کلمه ای!
مادر شهید ...


آقا خیلی دوست دارم یه بار با هم بریم بهشت زهرا ...
پاسخ:
بریم!
۲۰ آذر ۹۲ ، ۱۱:۰۶ خیال رنگی
دانشگامون به بهشت زهرا نزدیکه.گاهی وقتا میرم.خیــــــــــــــــلی خیــــــلی کم، .پنجشنبه ها اصلا نمیرم.روحیشو ندارم تو شلوغی برم اونجا.ولی خب وسط ِ هفته ها خیلی خوبه. آخرین بار با دوستام رفتیم بطری بطری آب برداشتیم بعضی از قبرای شهدا رو شستیم، و حالمون خوب شد! یکی دو ماه پیش! الان دلم خواست دوباره برم.اگه این ترم تموم شه دیگه معلوم نیس کی بتونم برم! ولی من هیچوقت نمیتونم برم اونجا بعد بیام یه پست بنویسم و از حال و هوام بگم. نوشتنشم توفیق میخواد لابد :)
پاسخ:

من نوشتم!

یعنی توفیق نمی خواد!

سلام
قدر بدونیم سایه رحمت مادر رو،سایه رحمت مادر رو، سایه رحمت مادر رو و سایه رحمت پدر رو اگر هنوز هست.
به نظرم با همه سختی زندگی، این مادران خوشبخترند تا مادرانی که پسرانشان علی الظاهر زنده اند و مادر اسیر خانه سالمندان و کنج تنهایی و بی کسی است.
کاش مادرم بود که همین حالا بی هوا دست نه، کف پایش را می بوسیدم .کاش ...
پاسخ:
ممنون که سر زدید... رهگذر
التماس دعا

این یکی وبلاگتون خیلی خوبه.

 

پاسخ:
چشماتون خوب می بینه...
۲۶ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۳۴ مجتبی نوری
زیبا بود...
زیبا هست...
++

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی