بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

مرد گریه می‌کند... اما زیر سیاهی هیئت

بچه هیئتی

ما را ز تو، غیر از تو تمنایی نیست
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
مادرم زهرا

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۱۶ ق.ظ

بعد از این خاک سر هر چه ثواب است...*

تکیه داده بود به دیوار.سرش پائین بود.یه بچه هم بغلش بود.

سر و وضعش به هم ریخته بود.از همسایه ها نبود...تا حالا ندیده بودمش...

دم در خونه منتظر آژانس بودم.اونم اولای کوچه وایساده بود.

یه قدم اومد جلو ولی دوباره برگشت.با خودم گفتم حتما از همینایی هست که بچشون همیشه مریضه و باهاش پول در میارن.

رفتم سمتش.بچه چشاش بسته بود...خواب بود انگار.دلم سوخت.

تا سرکوچه رفتم و سرکی کشیدم که ببینم آژانس اومده یا نه.دستمو کردم توی جیبم...یه هزار تومنی در آوردم وتوی مشتم نگه داشتم.

برگشتم سمتش.نگاهم کرد.

-آقا مشکلی هست؟کمک می خوای؟

سرشو انداخت پایین و به بچه اش نگاه کرد.

-مریضه بچه تون؟چی شده؟

سرشو تکون داد.فکر کردم حرفمو تایید می کنه.گفتم شاید خجالت می کشه و واقعا مشکل داره.

دستمو دراز کردم طرفش.

-بیا اقا...کمه ولی کار راه بندازه...

سرشو برگردوند .شونه هاش لرزید.

- آخه چی شده؟می خوای برم از خونه آب بیارم؟

دیگه داشت بلند گریه می کرد...ولی بچه تکون نمی خورد...خوابش سنگین بود انگار...

خشکم زده بود.داشت گریه ام در میومد...

-بچه ام مریض بود...مادرش داد که ببرمش دکتر...ولی توی راه توی دستم...

اشک صورتشو پوشونده بود...

-نمی دونم چطوری برم خونه...

 

* بعد از این خاک سر هر چه ثواب است که قوم

هرچه کردند به شه،بهر ثوابش کردند              محمد سهرابی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۲۴
امید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی