دخترها بابایی اند...
* توی هیئت رضا هلالی هستیم. امروز و دیروز مراسم سیاهپوشان مسجد بوده برای محرم. جمعه قبل از محرم است...3 روز به محرم!
سخنران چیزی می گوید که تا به حالا نشنیده ام. عبارتی عربی... روضه اش را شنیده بودم، اما این عبارت از معصوم... این تصویر احساسی... خیلی عجیب بود برایم... اینقدر عجیب که باور نکردم...
** 2 روز بعد از اربعین است... فایل مصاحبه با سعید حدادیان را گوش می دهم... باز هم همان روضه... باز همان عبارت های عربی...
لا تُحرقی قلبی بدمعک حسرتا...
*** توی اینترنت این عبارت را سرچ می کنم...
اولین نتیجه وبلاگی است که روضه ای از سید علی آقا نجفی را گذاشته:
لا تحرقی قلبی...
این سنگین ترین روضهای است که میگویند حضرت زهرا(س) را خیلی آشفته می کند، حق هم دارد! چون سختترین وقت آقا بود. [آن وقتی که] آن دختر دست های اسب آقا را بغل کرده بود و به هیچ وجه هم رها نمیکرد. آقا خداحافظی کرده با همه میگوید من را رها کنید بروم.
گفت: آقا به خدا قسم رهایت نمیکنم مگر اینکه پیاده شوی.
آقا را از اسب پیاده کرد . آقا عجله داشت برای رفتن. گفت دخترم رها کن دست اسبم را. گفت آقا به خدا قسم رها نمیکنم مگر اینکه یک لحظه روی زمین بنشینی. آقا را نشاند .گفت : بابا یک لحظه من را بغل کن. یک لحظه من را روی پایت بگذار . آقا طفلش را گرفت. گفت: بابا یادت هست وقتی خبر مرگ مسلم بن عقیل را آوردند دختر مسلم را روی پایت گذاشتی نوازش کردی؟ گفتی اگر بابا نداری من بابای توام؟ بابا دختر مسلم بن عقیل تو را داشت بعد از مرگ پدر ، ولی در این بیابان پر دشمن ، بعد از آنکه همه عزیزان کشته شدند ، عباس کشته شده ، علی اکبر کشته شده ، هیچکس نمانده ، چه کسی بچه های تو را از این بیابان جمع کند؟ این را گفت و شروع کرد به گریه کردن.
میگویند اینقدر آقا را آشفته کرد آقا دیگر حرفی نداشت بزند که طفل را تسکین بدهد. چه بگوید آقا؟!
هیچ چیزی برای تسکین طفل نداشت سیدالشهداء.
فقط مثل کسی که التماس میکند ، صدا زد : لا تحرقی قلبی بدمعک حسرتاً مادام منی الروح فی جسمانی.
گفت: بابا من ازت تقاضا میکنم بیش از این این دل مرا نسوزان. بابا صبر کن. این اشک ها را بگذار برای چند لحظه دیگر. این اشک ها را نگه دار. هنوز جان در بدن دارم. این همه گریه نکن مقابل چشم من.(1)
**** دخترها بابایی اند... پدرها دخترهاشان را خیلی دوست دارند... مباد روزی که دختری با گریه از پدرش چیزی بخواهد و پدر نتواند...دل می سوزد... و هیچ چیز مثل دل سوخته آدم را به خدا نزدیک نمیکند...
چند شب بی بوسه خوابیدم دهانم تلخ شد---نیستی دختر، مرنج از من، نمی دانی مرا...
(1)تفسیر دعای جوشن کبیر ملاهادی سبزواری
. توسط مرحوم سید محمد علی نجفی یزدی . در هیئت خانواده شهدا
پن) گاهی آدم روضه ای خیلی سنگین را باور نمیکند... اما آن روضه ول کن ماجرا نیست...
خودش را به تو میرساند...خودش را اثبات میکند...